خسته ام از آرزو ها، آرزوهای شعاری
شوق پرواز مجازی، بالهای استعاری
حظه های کاغذی را، روز و شب تکرار کردن
خاطرات بایگانی، زندگی های اداری
آفتاب زرد و غمگین، پله های رو به پایین
سقف های سرد و سنگین، آسمانهای اجاری
با نگاهی سر شکسته، چشمهایی پینه بسته
خسته از درهای بسته، خسته از چشم انتظاری
صندلی های خمیده، میزهای صف کشیده
خنده های لب پریده، گریه های اختیاری
عصر جدول های خالی، پارکهای این حوالی
پرسه های بی خیالی، نیمکت های خماری
رو نوشت روزها را، روی هم سنجاق کردم
شنبه های بی پناهی، جمعه های بی قراری
عاقبت پرونده ام را، با غبار آرزو ها
خاک خواهد بست روزی، باد خواهد برد باری
روی میز خالی من، صفحه ی باز حوادث
در ستون تسلیت ها، نامی از ما یادگاری
×××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××
کودکیهایم اتاقی ساده بود قصه ای، دور اجاق ساده بود
شب که می شد نقش ها جان می گرفت روی سقف ما که طاقی ساده بود
می شدم پروانه خوابم می پرید خوابهایم اتفاقی بود
زندگی دستی پر از پوچی نبود بازی ما جفت و طاقی ساده بود
قهر می کردم به شوق آشتی عشق هایم اشتیاقی ساده بود
ساده بودن عادتی مشکل نبود سختی نان بود و باقی ساده بود.